صفحه شخصی رسول مرادخواهی   
 
نام و نام خانوادگی: رسول مرادخواهی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
تاریخ عضویت:  1389/01/05
 روزنوشت ها    
 

 درویش وگدا بخش عمومی

11

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب‌هایش به گل‌میخ‌های طلایی گره خورده‌اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف‌های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده‌ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.
درویش خنده‌ای کرد و گفت: من آماده‌ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی‌هایش را به پا کند.بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل‌میخ‌های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می‌کند.در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می‌شود. این را وارستگی می‌گویند

شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 11:56  
 نظرات    
 
مرضیه پورمجیدی 13:17 دوشنبه 16 اسفند 1389
7
 مرضیه پورمجیدی
بسیار عالی

ممنون